-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی
می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را، نخواهد رفت
آهسته آهسته می خزید. دشوار و کند... و دورها همیشه دور بود
لاك پشت، تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید
پرنده ای در آسمان پر زد، و لاك پشت رو به خدا کرد و گفت
این عدل نیست، این عدل نیست
کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی، من هیچگاه نمی رسم، هیچگاه
و در لاک سنگی خود خزید
خدا لاك پشت را از روی زمین بلند کرد
زمین را نشانش داد
کره ای بود و کوچک
و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد
چون رسیدنی در کار نیست، فقط رفتن است
حتی اگر اندکی و هر بار که می روی رسیده ای و باور کن آنچه بر دوش توست تنها لاکی سنگی نیست
تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی
پاره ای از مرا
خدا لاك پشت را بر زمین گذاشت
حالا دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور
-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دیده بارانی و دل کرده هوایت چه کنم؟
تو نبودی و ز غم پر شده جایت چه کنم؟
نرود پای دلم غیر رهی جز ره تو
غیر از این جان که فدا گشته برایت چه کنم؟
این روا نیست که اینگونه دل آزار شدی
صنما..با دله افتاده به پایت چه کنم؟
میکنی بر همه جانم تو خدایی اما
دله سنگی که خدا کرده عطایت چه کنم؟
بی تو این سینه کویریست به پهنای سراب
بی خدا....با تو و این جور و جفایت چه کنم
داستانی زیبا از مولانا
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید
در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
ای گشاینده گره های ناگشوده
عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
پند مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه